سفرنامه فرودو بگینز
فرودو بگینز بعنوان مشهورترین هابیت دوران سوم، سوابق زیاد و مهمی در تاریخچه سرزمین میانه داشت.
محتویات
دوران کودکی و نوجوانی
فرودو فرزند دروگو بگینز و پریمولا برندیباک در ۲۲ سپتامبر سال ۱۳۶۸ تاریخ شایر/ ۲۹۶۸ دوران سوم، بدنیا آمد. علی رقم داشتن نام بگینز، بعد از غرق شدن پدر و مادرش، او به برندی هال رفت تا در آنجا با خویشاوندان مادری اش، تحت محافظت بابابزرگ روریماک برندیباک زندگی کند. در برندی هال، با دزدیدن قارچها و برافروختن خشم ماگوت مزرعه دار، خیلی زود بعنوان دردسرساز شهرت گرفت. روری از او نگهداری میکرد تا اینکه عمویش (در واقع پسر عموی پدرش) بیلبو بگینز سرپرستی اش را بر عهده گرفت و او را با خود به ملکش، بگاند واقع در هابیتون برد.
او از زندگی با عموی و عجیب غریبش، بیلبو لذت میبرد. بیلبو به وی خواندن یاد داد، بسیاری از داستانهای گذشته را برایش بازگو کرد، حتی مقدمات زبان الفی را نیز به او آموخت و گفته شده که بیلبو فرودو را با خود به دیدن الفهای سرگردان در خارج از شایر میبرد. دوستی میان آنها دو طرفه بود و بعد از مدتی بیلبو او را وارث خود خواند، با این کار تلاش بگینزهای ساکویل برای بدست آوردن میراث بیلبو، بی نتیجه ماند.
فرودو و بیلبو تا سال ۳۰۰۱ د.س. همینطور در کنار هم بودند. در این زمان بیلبو جشن تولدی بزرگ و باشکوه برای صد و یازدهمین سالگرد تولد خود ترتیب داد. تولد فرودو نیز در همان روز بود، او به سن سی و سه سالگی میرسید. فرودو در میهمانداری کمک کرد، و بیلبو به او گفته بود که بعد از این جشن، شایر را ترک خواهد کرد. گفتهٔ بیلبو به وقوع پیوست، و او در جلوی چشم تمام میهمانان یکباره ناپدید شد. فرودو به بگاند بازگشت و فهمید که بیلبو حلقه جادویی اش را برای او گذاشته. فرودو حالا ارباب بگاند بود.
ارباب بگاند
فرودو وظیفه پخش کردن هدیههایی که بیلبو برای دیگر هابیتها گذاشته بود، کاری طولانی و خسته کننده، را بر عهده داشت. دوست پیر فرودو، گندالف جادوگر که برای آتش بازیهای جشن بیلبو آمده بود، به فرودو هشدار داد که از حلقه جادویی استفاده نکند، و آن را در جایی امن نگه دارد. سپس او دوباره به جهان خارج رفت، در حالی که هنوز ذهنش در مورد حلقه فرودو آشفته بود.
فرودو فردی ثروتمند شده بود، او در آرامش و احترام به مدت هفده سال در بگاند زندگی کرد، تا اینکه گندالف بازگشت و گفت که حلقه جادویی در واقع حلقه یگانه سائورون است. بعلاوه سائورون از پیدا شدن حلقه اش آگاه شده و نیرهایش را به جستجوی آن خواهد فرستاد و گالوم زیر شکنجه نام «بگینز» را گفته بود. بعد از بحثی طولانی و مطمئن شدن گندالف از اینکه حلقه، حلقه یگانهاست، هردوی آنان توافق کردند که فرودو برای امنیت خویش، باید شایر را به همراه سموایز گمجی (باغبان فرودو) ترک کند. گندالف پیشنهاد کرد راهی ریوندل شوند، که بنظر مسیری امن داشت. او همچنین به فرودو گفت در خارج از شایر از نام آندرهیل بجای بگینز استفاده کند. فرودو میل چندانی به ترک شایر نداشت، با این حال خانهای در کریکهالو خرید تا بهانهای باشد برای سفر به شرق.
گندالف به مدت دو ماه، در حالی که فرودو مقدمات سفر را فراهم میکرد، در شایر ماند اما بعدا برای گرفتن اخبار جدید آنجا را ترک کرد و قول داد برای میهمانی خداحافظی فرودو بازگردد.
اما پاییز فرا رسید، همچنان اثری از گندالف نبود و فرودو بسیار دلواپس به نظر میرسید. دوستانش فردگار «فتی» بولگر، فولکو بوفین، پرهگرین «پیپین» توک و مریادوک برندیباک در اساس کشی به او کمک کردند. مری و فتی زودتر با ارابهای از اسباب و داراییهای فرودو به سوی کریکهالو رفتند، در حالی که فرودو هنوز منتظر گندالف بود. تا آخرین روز ممکن صبر کرد، سپس بگاند را به بگینزهای ساکویل فروخت و به همراه سم و پیپین، او نیز راهی کریکهالو شد.
ماموریت اولیه برای حلقه
از هابیتون به کریکهالو
بعد از گذشت یک روز از آغاز سفرشان، در میان راه متوجه شدند یک سوار در حال نزدیک شدن است. هرسه هابیت در حاشیه راه مخفی شدند و فرودو سوارکاری را با پوشش سیاه یک دست، سوار بر اسبی سیاه دید، که از خود صداهای عجیب و غریب در میآورد و اطراف را بو میکشید. در آن هنگام فرودو احساس کرد علاقه شدیدی برای به دست کردن حلقه و ناپدید شدن دارد، اما سوار در همان لحظه با یورتمه از منطقه دور شد. بعد از این ماجرا سم گفت که مدتی پیش، سواری سیاه با پدرش صحبت کردهاست. این موضوع فرودو را کنجکاو و در عین حال وحشت زده ساخت. و بار دیگر آرزو کرد ای کاش منتظر گندالف مانده بود.
آنشب آنها دوباره با سوار سیاه مواجه شدند. این بار به نظر میرسید او با بو کشیدن جای آنها را پیدا کرده، اما همین که نزدیک شد با شنیدن صدای ترانه گروهی از الفها که از آن نزدیکی میگذشتند، پا به فرار گذاشت. فرودو از بقیه بیشتر در مورد الفها میدانست و به پیشنهاد او صبر کردند تا الفها از راه برسند. گیلدور، رهبر آنها به گرمی از هابیتها استقبال به عمل آورد، و از فرودو را به خاطر چیزهایی که از زبان الفی میدانست، تمجید کرد. فرودو سعی کرد در مورد سواران سیاه از گیلدور اطلاعاتی بدست آورد، اما او چیز زیادی را برایش روشن نکرد. گیلدور پیش بینی میکرد که فرودو و دوستانش در طول مسیرشان بارها با سواران سیاه برخورد کنند، از این رو به او گفت، هربار آنها را دید فقط فرار کند. قبل از روشنایی صبح او و گروهش هابیتها را، در حالی که خواب بودند، ترک کردند.
روز بعد، هرسه هابیت موافق بودند که دور از جاده حرکت کنند. بعد از اینکه سم یکی از سواران را در پشت سرشان دید، ترس بار دیگر بر آنان چیره شد و نگران این بودند که راهشان را گم کنند. در غروب آن روز، در مسیرشان صدای نالهای طولانی و هولناک را شنیدند و فرودو کلماتی را در آن تشخیص داد. چندی بعد آنها به مزرعهٔ ماگوت رسیدند. با اینکه پیپین ماگوت را میشناخت، فرودو خاطره دزدی از قارچهای ماگوت در کودکی و تهدید شدن توسط سگهای او، را برای دوستانش تعریف کرد. وقتی سگهای او گریپ، فنگ و ولف از خانه بیرون آمدند فرودو از ترس خشک شد، و ماگوت با آرام کردن سگها به ماجرا خاتمه داد. ماگوت مزرعهدار از سوار سیاهی که درباره نام «بگینز» از او پرسیده بود سخن گفت و در ادامه حدسهایی موذیانه زد. فرودو بیش از پیش احساس ناراحتی میکرد. سپس ماگوت آنها را با گاری اش به باکلباری برد. در آنجا مریادوک برندیباک نیز به آنها ملحق شد. زمانی که به سمت باکلند میرفتند چیز سیاهی را روی زمینهایی که از آنجا میآمدند، دیدند.
کریکهالو تا بری
وقتی که به خانه در کریکهالو رسیدند، فرودو متوجه شد مری و فتی خانه را خیلی خودمانی و دلچسب درست کردهاند، و سه وان در حمام انتظار آنها را میکشید. بعد از غذاخوردن و استراحت، دیگر هابیتها پرده از اطلاع خود درباره حلقه برداشتند و قول دادند در راه ریوندل همراه فرودو بروند. صبح روز بعد در حالی که فتی در خانه ماند، بقیه به جنگل قدیمی رفتند. در راه، آنها توسط درختها به طرف ویتیویندل راهنمایی شدند. جایی که به دام بید پیر افتادند. اما طولی نکشید که تام بامبادیل آنها را نجات داد، هابیتها با او به خانه اش رفتند و در آنجا، همسر تام، گلدبری را نیز ملاقات کردند. تام بامبادیل به شدت باعث تعجب فرودو شده بود و چندین بار سعی کرد دریابد که او کیست. آنشب فرودو در رویا شبح مردی با موهای سفید را بر فراز برجی سنگی دید که ناگهان عقابی عظیم الجثه آمد و او را با خود برد.
روز بعد فرودو پس از اینکه فهمید حلقه روی تام بامبادیل تاثیری نمیگذارد، آن را به دست کرد و ناپدید شد. اما با اینحال تام همچنان قادر بود او را ببیند، زیرا تابع قدرت حلقه نبود. آنشب فرودو دوباره رویایی دید، رویایی که هیچگاه فراموشش نکرد.
«فرودو آوازی دلنشین شنید که در ذهنش جریان داشت: ترانهای که انگار همچون نوری رنگ پریده از پشت پرده خاکستری باران به گوش میرسید و این ترانه قویتر شد و پرده را به شیشه و نقره تبدیل کرد تا سرانجام آن را کنار زد، و سرزمین بسیار سرسبزی در زیر خورشیدی که به سرعت طلوع میکرد در برابر او گسترده شد.»
- یاران حلقه، مه بر روی بلندیهای گورپشته
بعد از بدرود گفتن تام بامبادیل و گلدبری، هابیتها مسیر خود را از میان گورپشته پیش گرفتند. آنها راهشان را در مه گم کردند و یکی پس از دیگری و آخر از همه، فرودو، توسط موجودات گورپشته به دام افتادند. فرودو در یک گورپشته بیدار شد و دریافت که یکی از موجودات گورپشته قصد صدمه زدن به دوستانش را دارد. با اینکه ترسیده بود، شجاعانه شمشیری را برداشت و دست آن موجود را قطع کرد. فرودو با ترانهای که تام بامبادیل به آنها یاد داده بود، او را فراخواند و تام آنها را نجات داد. تام به فرودو در بیدار کردن مری، پیپین و سم، کمک کرد و اسبچههاشان را آورد، و آنها را تا جاده همراهی کرد، سپس به ویتیویندل بازگشت. هابیتها وارد بری شدند و به پیشنهاد تام، در میهمانخانه اسبچه راهوار منزل گزیدند، فرودو نیز همانطور که گندالف گفته بود، در آنجا از نام آندرهیل استفاده کرد.
استرایدر و ودرتاپ
وقتی که مری بیرون رفته بود تا در آسمان شب قدم بزند، بقیه هابیتها به تالار بزرگ عمومی میهمانخانه وارد شدند و بارلیمن بارباتر آنها را به اهالی معرفی کرد. فرودو تحت نام آندرهیل وانمود میکرد که در حال نوشتن کتابی است، و برای جمع آوری اطلاعات به بری آمده. در حالی که سم و پیپین از نوشیدن و صحبت با مردم لذت میبردند، فرودو تنها بود. اما چیزی نگذشت که صحبت با یک تکآور غریبه را آغاز کرد، که او را استرایدر صدا میزدند، کسی که به فرودو هشدار داد مراقب دوستانش باشد تا زیاد گرم گفتگو نشوند. در همین حال پیپین شروع کرد به تعریف کردن داستان تولد بیلبو، و فرودو با ترغیب استرایدر و برای جلوگیری از لو رفتن نام بگینز، روی یکی از میزها رفت و شعر مرد ماه نشین را خواند. با اینکار توجه همه را به خود جلب کرد، اما ناگهان از روی میز افتاد، حلقه در انگشتش سرید و او ناپدید شد.
فرودو سینه خیز خود را به کنار استرایدر رساند و حلقه را در آورد. سپس با گفتن اینکه خودش رو سریع به گوشه اتاق رسانده و غیب شدنی در کار نبوده، سعی کرد اوضاع را آرام کند.استرایدر با یک تصمیم عاقلانه جان هابیتها را نجات داد، او آنها را به اتاق دیگری برد. صبح روز بعد متوجه شدند اتاق قبلیشان مورد تهاجم قرار گرفته و همینطور خبری از اسبچه هایشان هم نبود. باتربار در عوض این خسارت، یک اسبچه دیگر به آنان داد و تکآور و هابیتها بری را ترک کردند. آنها از میان چتوود و سفید پر آب گذشتند و به ودرتاپ رسیدند. از بالای بلندیها سواران سیاه را دیدند که در تعقیبشان بودند، استرایدر عقیده داشت باید همانجا بمانند. آنشب دور آتشی حلقه زدند، فرودو شروع کرد به تعریف داستان گیلگالاد، اما استرایدر حرف او را قطع کرد و در عوض قسمتی از داستان تینوویل را برایشان خواند. طولی نگذشت که سواران سیاه به گروه حمله کردند. فرودو که وحشت زده بود، حلقه را در انگشتش کرد و آن هنگام نزگول را در چهرههای واقعی شان دید. او به نام البریت به آنها حملهور شد، اما رهبر آنها، پادشاه جادوپیشه آنگمار، قبل از گریختن با افرادش، فرودو را با دشنهای زخمی کرد.
منابع
این مقاله ترجمهٔ مقاله مربوطه در یکی از وبگاههای زیر است.